محل تبلیغات شما

سه سال و نیم پیش ، وقتی ک بعد از یک ماه تاخیر وارد دانشگاه شدم ، اعتماد ب نفسم خیلی پایین بود .

سر ناکامی تو کنکور و برخورد اطرافیان .

یکی از مصادیق کمبود اعتماد ب نفسم تو برخورد با جنس مخالف بود .

ی جورایی فوبیا گرفته بودم .

ترم دو مهارت زندگی برا اولین بار اومد جزو درسای عمومی .

جلسه دوم استاده برداشت گفت بریم ی کلاسی ک بتونیم صندلیا رو دور کلاس بچینیم .

یادمه یکمم دیر رسیده بودم . کلاسشم کوچیک بود نسبتا .

جا گیرم نیومد . دیگ ی صندلی اوردم ب زور نزدیک در نشستم 

و بچه ها همه دور تا دور کلاس نشسته بودن 

و خب کلاسای عمومی معمولا مختلط نیس ب جز فارسی و زبان

و این مختلط بودنه خعلی اذیتم میکرد 

هنوز با بچه ها اونقدری مچ نشده بودم (هنوزم ک هنوزه نشدم

به وقت بی خوابی نوشت

اولین روز تعطیلات جان :)

و اولین روز بهمن خاطره انگیز :))

ک ,ب ,کلاس ,اون ,تو ,دیگ ,بچه ها ,تو زندگیم ,اعتماد ب ,و دوباره ,ب زور

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پلنگ بیکار